Friday, February 04, 2011

نفرین شده



نفرین شده
ژولیت بینوش یکبار در مصاحبه ی اختصاصی اش با مجله فیلم گفت: "فکر می کنم خسارت [Damage]دیدگاهی مردانه از زنان را به معرض نمایش می گذاشت و در این جا خیلی رک و راست باید حقیقتی را برای تان فاش کنم: خسارت در واقع دیدگاه فریبکارانه  لویی مال، دیوید هیر و جرمی آیرونز از زن است؛ دیدگاهی که به نظر من به هیچ وجه با واقعیت نمی خواند و خطای من این بود که سعی کردم بی عیب و نقص باشم و درست در قالبی که آن ها ریخته بودند جا بیفتم..." ژولیت بینوش در هنگام بازی در خسارت بیست و هفت ساله بود. خودش همان جا نقل می کند که هم زمان با پزشک متخصص اعصابی آشنا شده بود که روی شخصیت ها کار می کرده و توانسته بر افسردگی آن دوره از زندگی اش فایق آید. (2)
برای مرور کارنامه ی هنری ماریا اشنایدر فهرست بلند بالایی پیش رو نداریم. تنها دو فیلم قابل اعتنا، هر دو از شاهکارهای تاریخ سینما، به کارگردانی دو فیلمساز بزرگ تاریخ سینما و مقابل دو تن از بزرگترین شمایل های بازیگری مرد تاریخ سینما که هر دو چند ده سال از او بزرگتر بودند: آخرین تانگو در پاریس (برناردو برتولوچی- 1972) و حرفه:خبرنگار (میکل آنجلو آنتونیونی- 1975). اولی مقابل مارلون براندو و دومی مقابل جک نیکلسون.
ماریا اشنایدر اما هنگامی به شریط مشابه و حتا بغرنج تر از بینوش رسید که تنها نوزده سال داشت و احتمالن شانس بینوش در آشنایی با متخصص اعصابی را هم نداشت. آخرین تانگو در پاریس هنوز هم پس از گذشت چهل سال از نا متعارف ترین فیلم های تاریخ سینما محسوب می شود. تصویر سرگردانی مرد تاجر میانسال امریکایی در پاریس و پوچی و به آخر خط رسیدن او و بازگشتش به غریزی ترین، بدوی ترین و بی پروا ترین نوع زیستن انسان. تصویر هولناکی که روایت بی پرده ی کل جامعه ی انسانی مدرن و سرگشتگی اش بود. نمایش آن قدر عیان بود که همه ی جهان را شوکه کرد. از یک سو اعتراضات، محکومیت های دادگاهی و تظاهرات علیه آنچه پورنوگرافی تعبیر می شد و از سوی دیگر میهمانی مجلات زرد و پورنوگرافیک! اما در کنار این جنجال ها احتمالن کمتر کسی سراغ گرفت از آن دخترک معصوم نوزده ساله ای که ذره ذره ی حیاتش را در شوک آن اتفاق نامیمون باخت. دخترکی که نقل کرد آن صحنه ی مشهور کره (Butter Scene) در فیلمنامه نبوده و تنها دقایقی قبل از اجرا توسط براندو و برتولوچی فی البداهه گنجانده شده و اشک های او در این صحنه واقعی و حاصل شوکه شدنش بوده است. (3)
دخترک می گفت بعدها فهمید چگونه در این فیلم براندو و برتولوچی او را تسخیر کرده بودند و اینکه برتولوچی بیشتر یک گانگستر است تا یک فیلمساز و اینکه او را از دشمنان خود می داند. سال ها بعد در مواجهه ی برتولوچی با اشنایدر در یک جشنواره ی سینمایی اشنایدر گفت: "من آن مرد را نمی شناسم." (4)
تنها سه سال بعد از آخرین تانگو در پاریس اشنایدر این بار عاشقانه در پی جان لاک، خبرنگار میانسالی بود که سرگشته در صحرای افریقا و متل های اسپانیا و بر بام ساختمان های مسحور کننده ی گائودی در بارسلون از هویت و گذشته اش می گریخت. این بار نام نداشت؛ "دختر" خطاب می شد. این بار هم دل به میانسالی بسته بود که شمایلی دیگر از سرگشتگی و بی هویتی انسان مدرن بود و این بار هم در عوالم نوجوانانه ی عاشقانه اش نمی فهمید جان لاک چه مرگش است.
این بازی هم تمام شد. آنتونیونی و نیکسون هم رفتند. ماریا اشنایدر دو سال بعد از سر صحنه ی فیلم کالیگولا فرار کرد در حالی که می گفت "من بازیگرم نه فاحشه." خودش را به بیمارستان روانی معرفی کرد و گفت دست به خودکشی ناموفق زده، الکلی شده و مواد مخدر مصرف می کند. همان سال از سر صحنه ی فیلم میل مبهم هوس آخرین شاهکار بونوئل نیز اخراج شد و ... تمام. (5)
ماریا اشنایدر گرچه توانست تا سوم فوریه 2011 به زیستن ادامه دهد اما بی شک دیگر جز سایه ای محو و شوم از خودش نبود. هیچ نقش قابل اعتنایی نداشت، هیچگاه نامش جایی شنیده نشد و امروز خبر هولناک مرگ لابد بی سروصدایش پخش شد. او فرزند نامشروع دانیل ژیلان (Daniel Gélin ) بازیگر بود. مردی که خود سال ها درگیر اعتیاد به الکل بود. ماریا اشنایدر انگار از لحظه ی تولد، قربانی هنر و هنرمندان شد. زندگی تلخ و دشواری داشت و هنر، در رفیع ترین جایگاهش چیزی جز پلیدی و شومی برای او نداشت. یادش با خاطره ی آن لبخند رها و شادمانه اش در جاودانه ی آنتونیونی جاودانه باد.


..........................................................................................................................................
پی نوشت:
(2)  مجله فیلم- شماره 346 (15 اردیبهشت 1385)- صفحه 11
(4)  همان جا

No comments:

Post a Comment